دشمن در خانه

Monday, May 23, 2011

آبی استقلالی


من آن گلبرگ مغرورم كه می میرم ز بی آبی ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم

روزهای بعد از انتخاب شدن به جام جهانی ۷۸ ارژانتین بود و ایران داشت بازیهای تدارکاتی انجام می داد. اگر اشتباه نکنم بازی با پاریس انژرمن بود. تا ایران بخودش بیاید ۳ تا گل خورد. بلافاصله دروازه بان ایران منصور رشیدی تعویض شد. تنها تصویری که بعد از آن لحظات ناامید باخت تیم ملی به یک تیم باشگاهی در خاطرم بعد از ۳۰ سال مانده پرواز دروازه بانی است که دوبار در برابر ضربات ایستگاهی حریف چندان غیرتمندانه و متعصبانه شیرجه زد تا برای اثبات دروازه بان اول بودنش از تحقیر تیم ملی جلو گیری کند. به صداقت سوگند که من نوجوان آن روزها این همه را در آن بازی شاهد بودم.

سعدی اگر در زمان فوتبال می زیست حکما می نوشت: لقمان را گفتند غیرت از که آموختی ؟ گفت از دروازه بانی که در بازی دوستانه برای حفظ غرور ملی تعویض می شود و بیادماندنی ترین شیرجه اش را می زند! اگر چه می داند که نمی تواند سبب پیروزی تیم اش شود، لیک از فرو ریختن دیواره های غرور فرزندان سرزمین اش مانع می شود.

این اتفاق یک بار دیگر هم تکرار شد. در بازی منتخب آذربایجان و منتخب اصفهان در ورزشگاه باغشمال تبریز. اصفهانی ها دروازه بانشان یک دروازه بانان معروف بود به نام علیرضا ریاضیات. برای تبریزی ها علیرضا ریاضیات یک غولی بود، مثل هندسه سال اول دبیرستان برای من! اما وقتی ۳ گل ناشیانه خورد، جابش را به دروازه بان جوان داد تا خیال ما در سکوی ورزشگاه راحت شود که خدا را شکر ریاضیات رفت! اما این دروازه بان جوان چندان جسورانه بازی کرد که دیگر هرگز از دروازه بیرون نرفت. این ریاضیات جدید! نامش احمد رضا عابدزاده بود. دروازه بانی که خیلی زود دوست داشتنی ترین حاشیه ساز فوتبال شد. عابدزاده مسیر آبی تا قرمز را چنان سریع طی کرد که وقتی با قوانین نسبیتی و فرمول دوبری می سنجیدی سبزش می دیدی!

روزی در فینال جام حذفی میان ملوان و استقلال که با تمهیدات فدراسیون در تهران برگزار شده بود با چشم خودم غرور پرپر شده عابدزاده را در آزادی دیدم. استقلال خیلی مطمئن بود که بازی را خواهد برد اما بازی به ضربات پنالتی کشید. اینجا بود که همه امید به پنجه های قوی و چسبناک عابدزاده بستند. اما در میان ناباوری عابدزاده و در بحبوحه متلک بار کردن های او به سیروس قایقران، ملوانان در ضربات پنالتی پیشی گرفتند. وقتی زمان شلیک آخرین ضربه به مرحوم قایقران رسید، دیگر امیدی برای عابدزاده نمانده بود. استقلال آنروز باخت و جام قهرمانی را به ملوان داد اما عابدزاده آنروز پرسود ترین ثمره غرورش را چید: حرکت به سوی پیروزی! استقلالی ها هم مانده بودند که با پرچمی که قرار بود با آن دور افتخار بزنند چکار کنند.

روزگار گشت و گشت، تا دو دروازه بان بهم رسیدند و عقاب آسیا آن پرچم آبی استقلالی را که روزگاری مانده بود چگونه پنهانش کند تا کمتر خجالت زده شود ، با غرور با خودش می آورد تا با انداختنش بر دوش نام آورترین دروازه بان عصر طلایی فوتبال ایران ، ناصر خان حجازی استقلال فوتبال را جاودانه سازد. پرچم آبی که با پاک کردن اشک چشمان عاشقان فوتبال آبی این سرزمین تطهیر شده است.

استقلال ناصر خان بی شک به رنگها معنای تازه ای بخشید. ما فردا در کنار طیف گوناگون آبی، آبی آسمانی، رنگی دیگر هم خواهیم داشت به نام آبی استقلالی!

چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند

قارچهای سعیدلو و فتح الله زاده !

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home