دشمن در خانه

Monday, September 27, 2010

عدم

دیروز با دوستی نو نوار در پارک ساعی گفتگو می کردیم. مردی کارکشته و کارآزموده و گرم و سرد روزگار کشیده. تازه با هم آشنا
شده بودیم. وقتی برای گرفتن اطلاعات در مورد شهرکهای صنعتی رفته بودم مرا برای مشاوره به نزد ایشان فرستادند. بعد از اینکه از قصه و قصد من باخبر شد پرسید کجایی هستی؟ گفتم تبریزی جواب داد او هم
روز بعد قرار شد با هم بریم گپ در پارک ساعی
یادش بخیر وقتی در کانادا تلفنی با لیلای لیلی صحبت می کردم گفت که با مهنوش قرار است بروند گپ! من که تازه وارد کانادا بودم تعجب کرده بودم که مردم کانادا برای گپ زدن هم برنامه ریزی می کنند! اما بعد ها فهمیدم که منظورش فروشگاه های زنجیره ای گپ هست(GAP).
القصه در پارک بود که دریافتیم حتی از آنچه حدس می زدیم همدل تریم. حال همدلی یار همزبانی شده بود
از هردری صحبت رفت و زمانیکه وقت خدا حافظی رسید و ایشان که در باره هستی و بعد چهارم و پنجم حرف می زدند رسیدند به اینکه بگویند ما به هر دلمشغولی که مشغول می شویم بخشی از وجودمان در حین آن دلمشغولی گرفتار و پابند آن می شود. و دست آخر حرفش را با این شعر مولانا به انتها برد
چون به هر فکری که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
در حین سخن گفتن ایشان چیزی در خاطرم شکفت اما ترجیح دادم ایشان سخن شان را به انتها ببرند و من بعدا آن را بازگویم. در حالی که دست همدیگر را برای خداحافظی می فشردیم، من گفتم که نکته ای از دوستی در خاطرم آ مد که حیفم آمد آنرا به حرفهای شما پیوند نزنم و آن اینکه " درویش در دعا می خواند خداوندا اگر بدهی شکر می کنم و اگر ندهی صیر و عارف خدای را اینگونه می خواند که خداوندا اگر بدهی می بخشم و اگرندهی شکر..
و فی الفور ترکیبی از شعر مولانا و عبارتی نقلی خویش در خاطرم جرقه زد که آری هرچه هستی به ما می بخشد بخشی از"هیچ" وجود ما را پر می کند. و چه نیکو عارف این را درک کرده است که تنها با بخشیدن محتویات آن گپ و فضای خالی است که همواره آماده
دریافت هدایای هستی مستعد و شاید والاتر باقی می مانیم و شاید اگر هیچ از هستی برونی را در خویش نگه نداریم عین عدم می شویم و دود پراکنده

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home